با فروغ فرخزاد خیلی آشنا نیستم. نامش برای منی که گم شده ام از انبوه هوس های پر شور نوجوانی، سایه ای است نمناک در خستگی خاطرات خراب سالهای عشق نوشتن و ادبیات.
آنروزها برقی اگر می زد شعری برایم، خوب یادم هست اکثرا از فروغ بود آن شعر. یادم هست همیشه هم کوتاه بود و گزنده.
بعدها اگرچه عشق به ادبیات بی فروغ شد در دلم اما اسم فروغ، فروغی است در دلم هنوز، گاهی که سر ذوق می آیم از برق رقص کلمه ای.
چند وقت پیش بی بی سی فارسی آن فیلم ناصر صفاریان را نشان می داد از فروغ و به گمانم سانسور هم شده بود. قبلا هم سبز سرد را دیده بودم. در ان نسخه مادر فروغ می گفت بله گلستان بعد از مرگ فروغ امد خیلی از اشعار و دست نوشته های فروغ را برد و … در این فیلمی که بی بی سی فارسی پخش کرد این عبارات نبود.
یادم نیست ولی حس می کنم یک عباراتی برای تلطیف چیزی کم و زیاد شده بود. مطمئن نیستم. نمی دانم ولی خوب می دانم شور گزنده شعرش چنان است که باید او را چون رمبو پرنس شعر فارسی نامید.
*رمبو شاعر جوان و خوش سیمای قرن نوزدهمی فرانسه که در جوانی درگذشت را پرنس شعر فرانسه می خوانند.