آن شور بنیان کن و دست های خالی این نسل

«بسم الله الرحمن الرحیم

اناانزلناه فی لیله القدر

و ماادریک ما لیله القدر

لیله القدر خیر من الف شهر

تنزل الملائکه والروح، فیها باذن ربهم من کل امر

سلام هی حتی مطلع الفجر

ما «آن» را فرود آوردیم درشب قدر

و چه میدانی که شب قدر چیست؟

شب قدر از هزار ماه برتر است

فرشتگان و آن روح دراین شب فرود می‌آیند

به اذن خداوندشان از هر سو

سلام بر این شب تا آنگاه که چشمه خورشید ناگهان می‌شکافد!

تاریخ قبرستانی است طولانی و تاریک، ساکت و غمناک، قرن‌ها از پس قرن‌ها هم تهی و هم سرد، مرگبار و سیاه و نسل‌ها در پی نسل‌ها، همه تکراری و همه تقلیدی، و زندگی‌ها، اندیشه‌ها و آرمان‌ها همه سنتی و موروثی، فرهنگ و تمدن و هنر و ایمان همه مرده ریگ!

ناگاه در ظلمت افسرده و راکد شبی از این شب‌های پیوسته، آشوبی، لرزه‌ای، تکان و تپشی که همه چیز را بر می‌شود و همه خواب‌ها را برمی‌آشوبد و نیمه سقف‌ها را فرو می‌ریزد. انقلابی در عمق جان‌ها و جوششی در قلب وجدان‌های رام و آرام، درد و رنج و حیات و حرکت و وحشت و تلاش و درگیری و جهد و عشق و عصیان و ویرانگری و آرمان و تعهد، ایمان و ایثار! … »

وقتی سخنان شریعتی در مورد شب قدر را می خواندم که دوستی برایم فرستاده بود تحت عنوان «نوشته ای خواندنی» بر خود برآشفتم. مدتها بود که متنی از دکتر نخوانده بودم. ساده بگویم و صریح، کسی که سالهای سال برای نسل گذشته، چون بت روشنفکری دینی در تاریخ متاخر ما، مهر تایید خورده بود و مورد تکریم بود، حالا مورد نفرت بسیاری از نسل من است.

ظریفی به کنایه گفته بود ته ادبیات تولید مثل است اما ته این ادبیات شورآفرین شریعتی چیست؟

کتابی که تحت عنوان از محمد تا مارکس نوشته می شود، در چه دسته بندی جای می گیرد؟ اسلام شناسی، جامعه شناسی، تاریخ؟ چی؟ جز شارلاتانیسمی که زمین و زمان را به هم می دوزد برای توجیه که نه، تقدیس خشونت مشتی جوانک بی خبر که می خواستند با خشم و کینه به خیال باطلشان «پرچم سرخ علی را در کوچه پس کوچه های شهر به اهتزاز دربیاورند» آنهم زیر سایه شترگاوپلنگی غریب به نام جمهوری خلق سوسیالیستی اسلامی … که تهش می شد چهره کریه کره شمالی.

آنچه امروز می کشیم نتیجه اتفاقی لپ لپی نیست! بلکه نتیجه منطقی همان رادیکالیسم افسارگسیخته ای است که بنیانش را او گذاشت. سوسیالیسم اسلامی و اقتصاد قسط توحیدی و توهماتی که فقط به درد خراب کردن می خوردند. خیلی ها از نسل من، هنوز نفهمیدیم با این به اصطلاح تفکراتی که در هیچ دسته و چارچوبی جور نمی شود، چه چیزی را می خواست بسازد. این شوربنیان کن پر نفرت همه چیز را خراب کرد که چی را به جایش بسازد؟ چطور؟ با این تلقی از تاریخ که قبرستانی است طولانی و تاریک و … ، چی را می خوای ثابت کنی؟ آخر این حرف آکادمیک است؟ شعر است؟ مریضی؟

این نشانه مرد بزرگ بودن نیست که کسی بگوید «من تاریخ را برگرده هایم احساس می کنم» این نشانه بیماری است. باید برود دکتر و ببیند آیا درک واقعبینانه ای از خودش، جامعه اش و زمانه اش دارد یا نه؟ آیا نگاه سالم یعنی معقول و انسانی به جامعه اطرافش دارد؟ «فیلسوفان پفیوزان عالمند» یعنی چی؟ آیا این نتیجه تعقل سالم است؟

آخر رمضانی در فرستادن ایمیل دقت فرمایید اعصاب ندارم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *