نوشتن به کاری دشوار برایم تبدیل شده است. آیا چیزی برای نوشتن نیست یا دلیلی نمانده است برای بودن در این فضای هراس انگیزی که دیگر نامش را نمی توان مجازی گذاشت از بس که واقعیت حضورش سنگینی می کند بر فضای حقیقی. نه، سیاسی نخواهم نوشت و باید اعتراف کنم دلیلش تذکری است که گرفته ام بابت برخی نوشته های پیشینم و حالا که فکرش را می کنم می بینم سعادتی اجباری است. از رسانه نوشتن هم برایم بی معنی شده است. فضای رسانه سرای سردی است تجسم یک سوء تفاهم مایوس کننده.
به کتاب پناه برده ام همان یار مهربانی که گوید سخن فراوان با آنکه بی زبان است، یادش به خیر شعرهای شیرینی یادگار شور کودکی که حالا گویی عمری است رفته بر باد از دست تلخ مزگی های روزمره روزهای اداره و اداره و اداره.
روح پراگ را که می خواندم از کاملیا نویسنده چک که در دوران کمونیسم ممنوع القلم بود مدام فکر می کردم به اینکه روح تهران چگونه روحی است. انبوه درهمی از تضادها و تناقض های ارزشی و دورویی ها و … دستمایه آثار هنری هنرمندانی چون ده نمکی! … آه که نوشتن چه سخت شده است.
اوج این تضاد و تناقض را وقتی دیدم که کتاب مکتب در فرایند تکامل را می خواندم. این کتاب چنان به ائمه و امامان شیعه می پردازد که آشکارا و به وضوح با قرائت رسمی حاکم بر کشور تعارض دارد. مانده ام هنوز که چگونه در این دولت اجازه چاپ و توزیع گرفته است کتابی که وقتی می خوانی … خودت باید بخوانی. بازارچه کتاب دارد. کتاب نویسندگی برای مطبوعات و رسانه های الکترونیک را همین چند ماه پیش گرفته بودم به امانت که معرفی و خلاصه کنم اما مدام به عقب می افتاد. حالا از دیدن ترجمه اش شگفت زده شدم. متناسب با محیط رسانه ای ما نیست. برای اروپاست اما نکته درس آموز هم دارد. بهتر بود نویسنده ای ایرانی بر اساس این کتاب متناسب با فضای رسانه ای فرهنگی کشورمان، کتابی برای نویسندگی در مطبوعات ما می نوشت. بعضی توصیه های این کتاب به قدری از شرایط ما دور است که آدم خنده اش می گیرد.
اما یکی از بهترین کتابهایی که خوانده ام کتاب رساله ای کوچک در باب فضیلت های بزرگ است. البته هنوز تمامش نکرده ام.
اگرچه پی گیری مباحث روزنامه نگاری و رسانه ای عادت سرگرم کننده ام است اما سال ۸۹ می خواهم از ادبیات بیشتر لذت ببرم.