«ده روز بيشتر نيست كه اينجا اقامت داريم. اما چگونه است كه احساس ميكنم من به اين سرزمين تعلق دارم نه به هيچ كجاي ديگر اين خاك. گويي گمشدهاي بودهاي و تازه خانه خود را يافتهاي من تعلق به خاك را ابتدا در خانه دار شدن يافتم. خانه دار كه ميشوي حس ميكني به جايي در اين خاك تعلق داري. جايي هست كه متعلق به تواست. اما به جد در آن اقامت نداري. خانه بخشي از تواست. تو با خانه خود را نمودار ميكني. هر روز با رنگ و لعاب تازه تازه بودنت را اعلام ميكني. آن را مطابق انتظارات تازه مردم ميآرايي. هر آن در تلاشي تا آن را تبديل به احسن كني. چنين است كه خانه اقامت گاه تو نيست با هر صورت آن بيگانهاي خانه هميشه كوچك است، هميشه تنگ است هميشه نامناسب است. تو در خانه و با خانه مسافري اما اينجا احساس اقامت ميكنم حس نابي است. حس آنكه در زمين جايي هست كه به جد اقامتگاه است. محل سكونت است. محلي است كه ميتوان در آن باقي ماند. محلي كه تو را در آغوش گرفته است. گرم است. عميقاَ آشناست. انگار اينجا همان سرزميني است كه در آن متولد شدهاي. همه خاطرههاي دور در تو زنده ميشوند. تو به جد رها شدهاي. بزرگ شدهآي بزرگ به قامت انسان. چنانكه مقرر است باشد. و تو خود را مييابي كه حامل خاطرات تاريخي آدميزادي. و اينچنين احساس بزرگي ميكني، احساس بقاء احساس پيوند با ابديت. دوران زندگي در ملكوت الهي را به ياد ميآوري. به ياد ميآوري زماني را كه در لقاي خداوند زيست ميكردي. من به جد اين دوران را در اين مدت كوتاه تجربه كردم. اين سرزمين محل هبوط آدم به كره ارض است.
تجربههاي شگفت روزهاي نخست هبوط انسان هنوز از آسمان و زمين اين خاك زائل نشده است. همه اتوبانها و ساختمانهاي رفيع در اين شهر هنوز هم نتوانستهاند عرياني وهم انگيز و اساطيري اين سرزمين را در هنگامه هبوط زائل كنند. زمين سخت سنگي و رعب جدا ماندگي و خانهاي در ميان كه براي پناه تو از بهشت نازل كردهاند. خانهاي كه در اشتياق نشستن در كنارش همه چيز رنگ ميبازد …
ادامه در وبلاگ دكتر كاشي: پست آخرين طواف